دلگیرم
دلگیر و غمگین و خیلی زیاد عصبانی و کلافه
خسته از همه این روزها
دارم بدترین روزهای زندگیمو می گذرونم
هر روز یک خبر بد
شب ها از ترس اینکه فردا صبح بعد از باز کردن چشمم باز باید یک خروار خبر بد بشنوم جرات چشم بر گذاشتن ندارم
تا کی باید روزمو با شنیدن خبر بازداشت؛ شکنجه و مرگ یکی از هموطنانم شروع کنم؟
مگه من چه فرقی با این کشته شده ها و دستگیر شده ها دارم؟
این سوال داره مثل خوره همه وجودمو از بین میبره
تا حالا شده از زنده و سالم بودنتون رنج ببرین؟
الان این حال منه
امروز وقتی توی میدون ونک از جلوی این ک*** ها رد می شدم پر بودم از فریاد ولی اون فریادو تو گلوم خفه کردم و نتونستم جلوی ریزش اشکامو بگیرم و فقط تونستم اشک ریزان از جلوشون رد شم و حتی اشک چشمام اجازه نداد این نا مردا نفرتمو توی چشمام ببینن
دافی اینجا هم سیاسی شد؟
P:
اندکی صبر...شاید سحر نزدیک شد!
عزیزم درکت میکنم منم دقیقا مث تو بودم جز نماز چیزی ارومم نکرد درد دل با خدا همش 15 مین طول میکشه ولی خوبیش به اینه که به نتیجه میرسی اخر