-
ای کاش...
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 11:21
ای کاش هیچ "من"ی ناچار به گفتن دروغ به هیچ "تو"یی نمیشد. ای کاش زبانم قاچ قاچ و صدایم در حنجره خفه میشد که مجبور به تحمل همیشگی این بار عذاب نبودم. ای کاش هیچ "من"ی باعث خراب شدن دنیای زیبایمان نمیشد. ای کاش امکان نوشتن قصه از اول بود، که این بار حتی به قیمت از دست دادن همه زندگیام...
-
برای تو که شاید گذری داشته باشی از اینجا!
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 10:00
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
-
هوسگونه
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 21:25
افرادی هستند در زندگی من که نه احساسی بین ما رد و بدل می شه و نه بودنشون به چشم میاد و وقتی که می رن حتی نبودنشون حس نمی شه و نه حتی خاطره ای ازشون در ذهنم باقی می مونه این افراد هستند در زندگی من برای اینکه لحظات لذت بخشی رو باهاشون بگذرونم برای اینکه منو سرشار از لذت کنند درست مثل یک هوس... برای این آدمها هیچ وقت...
-
چرا یادم نمی ری؟
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 14:55
بی خبری٬ بی خبری٬ بی خبری... دلتنگی٬ دلتنگی٬ دلتنگی... چقدر از اون قدری که من به تو فکر می کنم٬ تو به من فکر می کنی؟ اصلا به من فکر می کنی؟ چرا با وجود بودن آدم های جورواجور دو و ورم بازم "تو" از یادم نمی ری؟ چرا حتی تو اوج لذتامَم یه دفعه صورتت میاد جلوی چشمم و حالم گرفته می شه؟ چرا هنوز نتونستم فراموشت کنم...
-
جریان!
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 00:25
روزها و شب هایی که از پی هم در آمد و رفت اند . دقیقه ها و ثانیه هایی که یکی بعد از دیگری طی می شوند . و زندگی ای که در مسیری کاملا یکنواخت جریان دارد. و منی که می گذرانم چه خوب و چه بد این سیر یکنواخت زندگی را . این است شرح حال این روزهای من!
-
یکروزی که خیلی دیر بود!
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 19:49
یکنفر که یکروزی خیلی عزیز بود٬ خیلی دوست داشتنی بود و خیلی خیلی خواستنی بود٬ اومد و بعد از گذشتن خیلی وقت بعد از اون روزا! یک حرفایی زد٬ یک حرفایی که یک روزی شنیدنی ترین بودن حرفایی که شنیدنشون شده بود آرزو! ولی گفت... بالاخره گفت٬حرفایی رو گفت که یک روزی باید می گفت ولی وقتی گفت که خیلی دیر بود یک روزی گفت که دیگه...
-
جای خالی...
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 18:54
دوستای صمیمی٬ کارای قدیمی یک جمعه٬ تو ماه رمضون٬ آخرای تابستون یک مکان آشنا و پُر از خاطره بودنِ همه٬ و نبودِ... نمی تونم بگم خوش نگذشت٬ که گذشت خندیدم مثل همیشه و پیک ها رو بهَم زدیم باز هم مثل همیشه ولی تو تک تک لخظه ها که سپری شد فقط من بودم که یک جای خالی رو حس کردم و با تک تک پیک ها که بهَم زده شد باز هَم من...
-
پنجشنبه...
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 01:39
یک پنجشنبه مزخرف یک پنجشنبه مزخرفی که با بی حوصلگی و اعصاب خوردی سپری شد یک پنجشنبه ای که از توی تختم یا روی مبل جلوی تی وی تکون نخوردم ! حتی پای پی سی هم نیومدم یک پنجشنبه ای که همه رو پیچوندم نه با جینگولیا و زردآلو رفتم مهمونی نه با مل مل رفتم دوره همی حتی هنگی رو هم پیچوندم ایضا مملی که حتی جوابشم ندادم... (فکر...
-
سردم برای نوشتن...
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 23:26
خیلی سردم برای نوشتن واژه ها برام غریبه شده کلمات را دیگه نمی شناسم نوشتن را دوست دارم ولی... از یک سال پیش به این طرف هر روز سردتر شدم برای نوشتن تا امروز که یادم رفته نوشتن رو خیلی سخته وقتی این همه حرف نگفته داشته باشی و نتونی روی کاغذ بیاری نمی دونم این سرد شدن رو باید پای چی بزارم؟ پای این دل تنگم؟ پای ناراضی...
-
غریب ِ آشنا
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 02:49
یک زنگ موبایل آشنا صدایی آشنا عطر آشنایی که بوش هنوزم پره تو دماغم صندلی جلو کنار راننده توی یک ماشین آشنا موزیکای قدیمی آشنا دستای آشنا اون نگاه آشنا خنده های آشنا و دوست داشتنی ترین چال لپ آشنای دنیا چند ساعتی را با همه این چیزهای آشنا گذروندن در کنار آشناترین آشنایی که چقدر غریبه شده واااااای که چقدر می تونه لذت...
-
دلگیرم از این شهر سرد...
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 22:58
دلگیرم دلگیر و غمگین و خیلی زیاد عصبانی و کلافه خسته از همه این روزها دارم بدترین روزهای زندگیمو می گذرونم هر روز یک خبر بد شب ها از ترس اینکه فردا صبح بعد از باز کردن چشمم باز باید یک خروار خبر بد بشنوم جرات چشم بر گذاشتن ندارم تا کی باید روزمو با شنیدن خبر بازداشت؛ شکنجه و مرگ یکی از هموطنانم شروع کنم؟ مگه من چه...
-
این روزا...
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 21:56
این روزا روزای سختیه خیلی سخت.... دلتنگم برای گذشته ها و روزهای خوب و در حال تلاش برای ایجاد ارتباطات جدید خسته ام خسته از همه این ارتباطات ناموفق خیلی کفری ام از خودم که هر رابطه جدیدو در نطفه خفه می کنم خیلی دل تنگم واسه روزای خوب گذشته واسه پارسالا هرچند که این موقع داشت نفس های آخرشو می کشید هرچی داره به اون روز...