کافه آلبالو

مزخرفات من...

کافه آلبالو

مزخرفات من...

یکروزی که خیلی دیر بود!

یکنفر که یکروزی خیلی عزیز بود٬ خیلی دوست داشتنی بود و خیلی خیلی خواستنی بود٬  

 

اومد و بعد از گذشتن خیلی وقت بعد از اون روزا!

 یک حرفایی زد٬ یک حرفایی که یک روزی شنیدنی ترین بودن 

حرفایی که شنیدنشون شده بود آرزو! 

 

 

ولی گفت... 

بالاخره گفت٬حرفایی رو گفت که یک روزی باید می گفت 

ولی وقتی گفت که خیلی دیر بود

یک روزی گفت که دیگه هیچ گوشی منتظر شندینشون نبود  

 

یک روزی که خیلی دیر بود...

 

 

 

 

پ ن:متنفرم از همه ی اتفاقایی که یا نمی افته یا وقتی می افته که دیگه خیلی دیره امیدوارم هیچ نوشدارویی بعد از مرگ سهراب نیاد سراغ هیچ کس

نظرات 4 + ارسال نظر
سیب آبی شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.blue-apple.blogsky.com

سلام دوست من ممنون از اینکه بهم سر زده بودی...
متاسفانه اکثر اتفاق های خوب و اون هایی که ما ارزوشون رو داریم کم می افته یا وقتی می افته که خیلی دیر شده...همیشه اتفاق هایی که برای ادم دردناکه وقتی می افته که اگه زودتر بود دلیل خوشبختیه ادم بود.
من که میتونم بگم اتفاق خوب دیگه چند سالی هست برام نمی افته...چه برسه بخواد دیر بشه...
بازم منتظرتم و لینکت کردم

یه دختر نق نقو دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ب.ظ http://in-my-dreams.blogsky.com

والله نمیدونم چی بگم ...!!!

صدای خاص سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ http://yek-jaye-khali.blogsky.com/

سلام
شاید میدونسته دوست داری این حرفا رو بشنوی که بهت گفته.چرا اونموقع نگفته
شاید الان میخواد بدستت بیاره و لازم دیده این حرفا رو بگه.
اونموقع شاید سرش شلوغ بوده.....
نمیدونــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

شاید...
ولی چرا انقدر دیر

بیتا پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:00 ب.ظ http://www.sagiiran.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد